ترحم

ساخت وبلاگ

مرگ در کوچه ها قدم می زد
آخرین روزهای پاییز است
عشق یعنی درست بعد از تو 
لحظه ی اتفاق هرچیز است 

دود را پشت دود از سیگار 
در هوای خودش رها می کرد
زیر لب حرف های نامفهوم 
بازهم با خدا گلاویز است

هیچ چیزی نداشت در دنیا
هیچ چیزی نبود در فکرش 
دور می ریخت طرز دیدی که
عشق شاید ترحم انگیز است 

آخرین شعر بعد رفتن تو 
مثل فواره های خونین بود 
از رگ و شاهرگ خبر دارد 
چشم هایش به چاقوی تیز است 

با نگاهی به سوی تاریکی 
راه افتاد و رفت تا پایان
راحت از جسم خود رها می شد
دفتر شعر هم سر میز است

علی رضا رحمانی 

غزل های پریشان (علی رضا رحمانی)...
ما را در سایت غزل های پریشان (علی رضا رحمانی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8alirezarahman1e بازدید : 157 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 12:09