فریاد زد درون خود احساس تـــرس را
در رهگذار خلـــــوت آیینـــــۀ صـــــدا
همرنگ غربتی که درونش نشسته بـــود
بیهوده دید گریـــــه و فریــــاد یا خـــدا
مانند شاخه های درختـــــــان بی ثمـــــر
در خود شکست وروان شد به هر کجا
همراه رودهای خروشــــان زندگـــــــی
همراه دستهــای پریشـــــــان بــــــادها
همراه روزهای جوانی که رفت ، رفت
مثل زمان که می گذرد تا بـه انتهـــــا
آینده یی که در نظرش خیره می نمـود
از گرمی محبت یک دســــت آشنــــا
غزل های پریشان (علی رضا رحمانی)...برچسب : نویسنده : 8alirezarahman1e بازدید : 156